سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/5/29
1:36 صبح

مکتوب

بدست علی در دسته

میگن که عزرائیل یه روز میره پیش حضرت سلیمان(ع).

یه مرد هم پیش حضرت سلیمان نشسته بود.

عزرائیل چنان تند تو صورت مرده نگاه کرد که ......

مرده گفت : یا رسول الله این کی بود که منو نگاه میکرد؟؟؟

حضرت فرمودند:فرشته مرگ بود.

مرده گفت:میترسم که بخواهد جون منو بگیره .!!!!؟؟؟؟؟

کمکم کن که از دستش فرار کنم .!!!بفرمایید که منو ببرن هند تا شاید منو پیدا نکنه .!!!!؟؟؟؟؟

حضرت سلیمان هم به باد گفت : این مرد رو ببر هندوستان و عجله کن که......!!!!!!!!!!

مدتی گذشت و عزرائیل برگشت پیش حضرت سلیمان.

حضرت سلیمان گفت:چرا اونقدر تند به مرده نگاه میکردی ؟؟

گفت:تعجب میکردم از این که خدا به من گفت این مرد رو در هند جونش رو بگیر اما اون از هند خیلی دور بود .

در شگفت بودم یعنی چه ؟؟؟؟

به هر حال رفتم هندوستان و اون مرد رو اونجا دوباره دیدم .و جانش را گرفتم .!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 پی نوشت:

1)خوب این داستان رو از یک جا خونده بودم اما منبع اون رو دقیقآ نمیدونم حالا یحتمل <<گنجینه ی لطایف>> باید باشه!!!!!!! 

2 ) نتیجه اخلاقیش هم این بود که:« لا تدری نفس بای ارض تموت»

3)ممکنه این داستان ایرادی تاریخی و منطقی و ... داشته باشه . اما من که دوست دارم خوش نگاه کنم بهش و واسه همه عیباش کور میشم تا از نتیجش غافل نشم.(البته من تقرببآ کپی داستان رو گفتم ایرادی هم باشه -جز غلط املایی-از من نیست خدا رو شکر)

4)و این که در موردعنوانش (مکتوب) .باید بگم که این اون «مکتوب»(کتاب مکتوب) کو ئلیو نیست.

مکتوب« کیمیاگر ِ» «کو ئلیو» هستش. که هر جا صحبت از تقدیر و جبر میشه زود یکی می پره وسط میگه مکتوب ././حالا اینم قضیه مکتوب!!!

5) اعیاد شعبانیه همه ی خوبان مبارک

 

موفق باشید///یا علی///التماس2a