سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/6/5
2:50 صبح

چرا شراب نخورم؟؟؟؟

بدست علی در دسته

یه روز یه مردی میاد پیشه یه عالم که الحق و والانصاف کار درست بودش .

به عالمه میگه:اگه من خرما بخورم مشکل شرعی داره ؟؟؟؟؟؟

عالمه بهش گفت :نه، چه مشکلی!!!!!!!

بعدش گفت:اگه یه کمی سیاه دونه بخورم چی اونوقت؟؟؟؟مشکل داره؟؟؟؟؟

عالمه که داشت دوزاریش می افتاد گفت: نه اینم ایرادی نداره ؟؟؟؟

گفت اگه آب بخورم هم مطمئنأ موردی نیست!!!؟؟؟ نه؟؟

گفت : نه!!! آبه هم نوش جونت .

مرده یه دم بی بازدم زد  و یه سینه داد جلو و با یه لبخند معنی دار گفت :شراب خرما رو هم از این 3 چیز درست میکنن !!!!!!!!!!!!!!چرا حرومش کردید ؟؟؟؟

عالمه هم که اساسی مخ بوده به مرده گفت:اگه یه کاسه آب بریزن روی سرت به تو آسیبی میرسونه؟؟؟

مرده که خنده ی مغرورانش کمکم به یه سکوت منتظرانه تبدیل شده بود گفت : نه!!!!!نهایتآ خیس میشم که خیلی موردی نداره!!!!!!!!!!!

گفت اگه کمی خاک رو بریزن رو سرت چی ؟؟؟؟؟

مرده جواب داد :اینم نه!!!!!!!!!!

عالمه گفت :حالا آب و خاک رو قاطی کنن و خشتی ازش درست کنن و بزنن تو سرت چی؟

مرده گفت:سرم میشکنه !!!!

عالم هم گفت:«همچنان که اینجا سرت بشکند،آنجا عهد دینت هم بشکند»

مرده که اساسی ضایع شده بود ، بعد از کلی خجالت کشیدن ........

 

پی نوشت:

1)عزیزان به دلیل تابلو بودن داستان از لحاظ زبان نوشتاری شرمندتونم .آخه منبع این داستان هم مجهول هستش و فقط کلیّتش یادم موند این بود که ..............

2)خوب این داستان هم _(مثل مکتوب پایینی)_داستانش ممکنه خیلی ساده باشه.اما خوب هر کار و هر حرف خدا بی حکمت نیست و هر اتفاقی هم که بی خیریت نیست.(میگی نه !!خوب بگو تا صبح دولتت بدمد _خودتم میدونی پس......_)

3)تو این داستان مرده قطعأ از شیمی و این حرفا که مربوط میشه به واکنشهای بین خرما و سیاه دونه و آبه چیزی نمیدونسته(قابل توجه که من میدونم).یا شایدم میدونست میخواد خودشه بزنه به کوچه علی چپ(لعنت بر شیطون این چه حرفیه مرده مسلمون بود !!!:خوب منم مسلمونم(البته پیرهنی ها_مونده تا .........)!!! کم واسه خودم خواسته هام رو با یه روکش یه زیبایی واقع گرایی (رئالیسم) ماست مالی نکردم!!!! .)))

4)و نتیجه اخلاقیش اینه که شاید من و تو (البته بیشتر خودم) خیلی از حرفای خدامون رو درک نکنیم و تا به پله 27ام که با اومدن مهدی جان(سلامتیش یه صلوات) بهش نمیرسیم ،نباید هر حکمی از احکام خدا(قرآن) رو با یک سفسطه با قالب منطق  ...............

5)خوب نمی دونم چرا اما این روزا خیلی رو فرمم ، شایدبا تولد مهدیمون (صلوات دوم رو بنواز) به فقرا هم سهمی رسید (شاید.....)

6) بازم میگم که داستانه هر چی هم ایراد داره ، من یکی بی خیالش شدم (شما رو نمی دونم).آخه خدایش

از بی ادب میشه ادب آموخت.اما از اشتباه نمیشه .............

7) و قابل توجه اهل فن من تا حالا شراب خرما درست نکردم اگه چیزیش کمه(خرما_سیاه دونه _آب) خودتون اضافه کنید بهش .

              **میلاد مهدی موعود رو پیشاپیش تبریک میگم**

یا علی

التماس 2A

 


86/5/29
1:36 صبح

مکتوب

بدست علی در دسته

میگن که عزرائیل یه روز میره پیش حضرت سلیمان(ع).

یه مرد هم پیش حضرت سلیمان نشسته بود.

عزرائیل چنان تند تو صورت مرده نگاه کرد که ......

مرده گفت : یا رسول الله این کی بود که منو نگاه میکرد؟؟؟

حضرت فرمودند:فرشته مرگ بود.

مرده گفت:میترسم که بخواهد جون منو بگیره .!!!!؟؟؟؟؟

کمکم کن که از دستش فرار کنم .!!!بفرمایید که منو ببرن هند تا شاید منو پیدا نکنه .!!!!؟؟؟؟؟

حضرت سلیمان هم به باد گفت : این مرد رو ببر هندوستان و عجله کن که......!!!!!!!!!!

مدتی گذشت و عزرائیل برگشت پیش حضرت سلیمان.

حضرت سلیمان گفت:چرا اونقدر تند به مرده نگاه میکردی ؟؟

گفت:تعجب میکردم از این که خدا به من گفت این مرد رو در هند جونش رو بگیر اما اون از هند خیلی دور بود .

در شگفت بودم یعنی چه ؟؟؟؟

به هر حال رفتم هندوستان و اون مرد رو اونجا دوباره دیدم .و جانش را گرفتم .!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 پی نوشت:

1)خوب این داستان رو از یک جا خونده بودم اما منبع اون رو دقیقآ نمیدونم حالا یحتمل <<گنجینه ی لطایف>> باید باشه!!!!!!! 

2 ) نتیجه اخلاقیش هم این بود که:« لا تدری نفس بای ارض تموت»

3)ممکنه این داستان ایرادی تاریخی و منطقی و ... داشته باشه . اما من که دوست دارم خوش نگاه کنم بهش و واسه همه عیباش کور میشم تا از نتیجش غافل نشم.(البته من تقرببآ کپی داستان رو گفتم ایرادی هم باشه -جز غلط املایی-از من نیست خدا رو شکر)

4)و این که در موردعنوانش (مکتوب) .باید بگم که این اون «مکتوب»(کتاب مکتوب) کو ئلیو نیست.

مکتوب« کیمیاگر ِ» «کو ئلیو» هستش. که هر جا صحبت از تقدیر و جبر میشه زود یکی می پره وسط میگه مکتوب ././حالا اینم قضیه مکتوب!!!

5) اعیاد شعبانیه همه ی خوبان مبارک

 

موفق باشید///یا علی///التماس2a

 


86/5/15
12:54 صبح

غیر ممکن ،غیر ممکن است!؟؟

بدست علی در دسته

یک مربی حیوانات سیرک ، میتواند با نیرنگ بسیار ساده ای بر فیل ها غلبه کند:

(وقتی فیل هنوز کودک است ، یک پایش را به تنه ی درختی می بندد.
 فیل بچه هر چه هم که تقلا کند،‏نمی تواند خودش رو آزاد کند.
اندک اندک به این تصور، عادت میکند .که تنه ی درخت از او نیرو مند تر است
. هنگامی که بزرگ می شود و قدرت شگرفی می یابد ،
تنها کافی است یک نفر طنابی دور پای فیل گره بزند و او را به یک نهال ببندد .
فیل تلاشی برای آزاد کردن خودش نمی کند.)

همچون فیلها پا های ما اغلب اسیر بندهای شکننده اند.
 اما از انجا که هنگام کودکی به قدرت تنه ی درخت عادت کرده ایم  ،

 شهامت مبارزه ندرایم .

بی آن که بدانیم تنها یک عمل متهورانه ساده برای دست یافتن ما به آزادی کافی است //

( مکتوب - پائولو کوئلیو )

پی نوشت:

1))))حال نمی دانم که خوش دوست میدارم یه بد؟،
 اما خوش میدارم که با باتلاق غیر ممکن، تشنگی افکارم را سیراب نکنم.
یا همان خیانت به افکارم.
نه!!!.
این چنین زیستن نه شایسته ی آدمیست.

2)))) به گفته ی(.......)

غیر ممکن ،غیر ممکن است .

///موفق باشید///یا علی///التماس2a///


86/5/7
12:39 صبح

الماس ؟!

بدست علی در دسته

شوالیه ای به دوستش گفت:
                        بیا به کوهستانی برویم که خدا در آنجا سکنا دارد.میخواهم ثابت کنم که خدا فقط بلداست
                      از ماچیزی بخواهد ، در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمی کند .

دیگری گفت :
                        خوب، من هم می آیم تا ایمانم را نشان دهم.

همان شب به قله ی کوه رسیدند ....

و از درون تاریکی آوایی را شنیدند.

(سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید .)

شولیه ی اول گفت:

 دیدی؟!

بعد از این کوهنوردی می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم .

من که اطاعت نمی کنم!!

شوالیه ی دوم به دستور آوا عمل کرد .

وقتی پای کوه رسیدند ، سپیده دم بود و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگهای شوالیه ی پارسا تابید .

الماس ناب. الماس ها بودند.

 

                                استاد میگوید :

                                                            تصمیم خداوند اسرار آمیز، اما همواره به سود ماست.

(مکتوب_پائولو کوئلیو)

پی نوشت:

میلاد با سعادت اختر تابناک امامت و ولایت، مولی الموحدین، یگانه مولود کعبه،

 مونس شبهای یتیمان مدینه، حضرت علی بن ابی طالب (ع) بر پیروان صدیق آن حضرت و روز پدر مبارکباد.

التماس 2a
موفق باشید
یا علی

 


86/4/17
12:26 صبح

آخرین کلام سقراط !!!

بدست علی در دسته

وقتی حکم شده بود که سقراط حکیم کشته شود زن و شاگردانش دنبال او گریان و روان بودند.

 سقراط خیلی آرام و خونسرد به زنش گفت:
                                                       چرا گریه می کنی؟

   زن گفت:
           از آن میگریم که مقتول واقع شوی .

                  سقراط گفت:
                                      مگر دوست داشتی که قاتل واقع شوم ؟!

    زن گفت :
          از آن  گریه دارم که بی گناهت می کشند.

                         گفت:
                            مگر دوست داشتی که گناهکار باشم و کشته شوم؟! 

                                                        .......

     شاگردانش گفتند؟
              نعش تو  را چه کنیم؟!
                         گفت:
                                به صحرا بیاندیزید.

                  گفتند:
                       
 از درندگان در امان نخواهد ماند .
                       

                           گفت:
                                 چماق مرا برای دفع آنان در نزدیکی من بگذارید .!!

               گفتند:
                     در آن وقت که تو حس و حرکتی نداری، تا آنان را دفع کنی.؟!!!

                        گفت :
                   پس چون حس و حرکتی ندارم از آزار و اذیت آنان آسیبی نخواهد بود.

التماس2a
یا علی