سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/10/21
3:9 عصر

سینه ی تنگ منو بار غم او هیهات

بدست مرید در دسته

سینه ی تنگ منو بار غم او هیهات

دلم گرفته این روزا، پر از شکایت و غمه

تنها امید من فقط به شبهای محرمه

نذری دارم،نذر نمک،میگن که حاجتت میده

میگن یه کم دعا بکن کلی خجالتت میده

خودت می خونی آقا جون از تو چشام حاجتمو

یه وقت مبادا رد کنی این دل بی طاقتمو

 سینه زنا سر می رسن،مرثیه خونا می رسن

وقت گرفتن علم،سیل جوونا می رسن

اینجا شبا تو چادرت نمی دونی چه خبره

آدما نیستن به خدا،اینجا پر از کبوتره

فرقی دیگه نمی کنه مسلمونو ارامنه

هر کی به شیوه ی خودش اسم تورو داد می زنه

شلوغ می شه تو این شبا هیئت پشت خونمون

چشای ما گریه می خواد،غربت تو بهونمون

تو این شبا دلم میگه درد تو به یکی بگو

حاجتای تو قلبتو بهش یکی یکی بگو

اینجا شبا تو چادرت زنا و مردا میشینن

عکس تورو رو شیشه ی  زلال اشکا می بینن

چادر مشکی  رو سرم یه نامه توی دستمه

یه نامه که پاکت اون همین دل شکستمه

سرت شلوغه می دونم، دلت شکسته خیلیه

آره خودم خوب می دونم عاشق خسته خیلیه

 

 

 


86/9/9
10:36 عصر

زلیخائی...

بدست مرید در دسته

 

 زلیخائی...

از بد بدتر اگرهست

این است

این که با شی در چاه نا برادر

 تنها

زندانی زلیخا

چوب حراج خورده بازار برده ها

البته بی که یوسف باشی!

پس بهتر است درز بگیری

این پاره پوره پیرهن

بی بو خاصیت را

که چشم هیچ چشم به راهی را

روشن نمی کند!


86/8/25
7:22 عصر

قایم باشک

بدست مرید در دسته

یا لطیف

هر سر مویم ثنا خوان تو باد وهر دم نفسم به نام تو معطر باد.

کبوتر بی بال وپر طبعم هوا گرفته عشق توست ای واژه پرداز کلامم وای شور شعرم خمار محبت توام جامی از عشق لایزالت بنوشانم تا مست جاوید تو باشم.

مستی که مستانه می زید و مستانه سربرخاکت می نهدوبرمی خیزد.

آری می خواهم مست باشم و جاوید می خواهم مست باشم و زندگی کنم و می خواهم مستانه بمیرم و دوباره بر خیزم خیزشی نو. می شود؟؟؟

مگر مردن و زیستن، ماندن و رفتن، بقا و فنا ،افتادن و به پا خواستن، برای مست یکی نیست؟ من چه کنم که تمام نقایض دنیا را با هم می طلبم؟ هان!!!

می شود مرده باشی و زندگی کنی و یا زنده باشی مردگی کنی؟

می شود مانده باشی و نباشی و می شود نباشی و باشی؟می توان باقی بود و فانی و فانی بود و باقی ؟ می شود خیزان و افتان باشی و افتان و خیزان؟

خدایا  همه را طلب کردم ولی کدامین را؟ نون وباء را یا باء ونون را؟


86/8/6
10:13 عصر

سرکی به حقیقت

بدست مرید در دسته

یا لطیف

...وآنگاه آفتابگردانی ازگوشه ای طلوع کرد وبه میان کارهای ما سرک کشید.وما هیچ ندانستیم آمدنش از کدامین سو بود.می دیدمش که هر روز از سحرگاهان یک جا می نشیند و بالا آمدن خورشید را نظاره می کند و تا شامگاهان همچنان روی بر او نگاه میدارد و با او می گردد.آنگاه تازه دانستیم چرا به او می گویند، آفتابگردان، واز آنجایی که خورشید  در اسطوره ها نمادحقیقت بود آفتابگردان را نکو داشتیم خواستیم با ما بماند و نشان ما باشد نه به آن نشان که خود را حقیقت پنداریم و نه حتی به آن توهم که روی خود را به سوی حقیقت بدانیم بلکه تنها به نشان آرزویی  که در سودای قلبمان روییدن گرفته بودکه (ای کاش می توانستیم ان گونه باشیم) واگر غیر از آن بوداو هرگز نمی پذیرفت.

                                           نظر سروران عزیزخوشحالمان میکند منتظریم

 


دیدگاه
86/7/30
10:57 عصر

امروز وفردا

بدست مرید در دسته

یالطیف
امده ام ولی می روم وشاید روزی بر خواهم گشت .می روم تا ثابت کنم طیران را اموخته ام  فردا را به امروز اورم فردایی که جز نابودی تن نمی باشد شاید.....
من با عشق اغازیدم وبا همان به پایان خواهم برد پایانی که دیرگاهی اغاز شده بودهر دم...
میروم تا عشق را معنا کنم فردا رافردایی را که من اموخته دیروز فروخته فردایی را که خودم خریدمش با همین دستان و....

حالا چه طور شده میشه از تهش معنای اختیار را فهمید البته یه کوچولو  به اندازه یه بزرگ نه.....اخه بد جوری ما را پیچوندید  چاره نبود ماهم دور کامل چرخیدیم نتیجه اش

هم
 این شد طیران بین امروز شاید دیروز وجناب فردا  که از همین حالا  میبینمش که چشماشو برام بابا قوری کرده .....نزن  نزن تو را به ارواح اجدادت نزن اخ زدی خوب


خوب دکتر جون خیلی تلاش کردم خودم معنایش را بفهمم ولی عجب سخت بود ترسیدم کارم به جنون کشیده بشه البته فکر نکنی شاگرد تنبلی داری  نه  این طوری

 ا
نیست اخه از قدیم گفته اند      رهرو ان نیست گهی تند گهی خسته رود            رهرو ان است که اهسته پیوسته رود


ماهم که خود شریفتون مستحضر هستید بد جوری د نبالتیم  حالا این کج فهمی ما را هم یک مدل طی طریق بدو نید

بیادت استاد خوبم دکتر کسا یی  این هفته می خوام شعر دل انگیزتون رو تو نشریه چاپ کنم امیدوارم که راضی باشی

علی اقا ببخشید یه عشق بازی بیناستاد وشاگرد بود  برای روح عزیزش یک فاتحه میفرستیم