• وبلاگ : ..::@@صداي سکوت@@::..
  • يادداشت : چرا شراب نخورم؟؟؟؟
  • نظرات : 7 خصوصي ، 28 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام . جالب بود . نكته داستان از نظر من اينه كه گاهي بعضي چيزها به تنهايي درست است ولي به سبك آسمان ريسمان به هم بافته مي شود و نتايج عجيب و غريبي از آنها گرفته مي شود كه خنده دار است . شبيه همين داستان هم اين است كه مردي پيش يك روحاني مي رود و مي گويد حاج آقا اگر آدم دست راستش را اين طوري كند اشكال دارد (‏و دستش را مي چرخاند ) حاج آقا مي گويد نه . بعد مي گويد دست راست چي و آن دستش را هم مي چرخاند . حاج آقا مي گويد اين هم نه اشكالي ندارد . بعد گردنش را پيچ و تاب مي دهد و حاجي مي گويد نه اشكال ندارد و بعد آن مرده شروع مي كند به تكان دادن همه بدن و رقص كامل و سپس مي پرسد پس اين چي ؟ ‏نبايد اشكال داشته باشد ؟ ‏نه ؟‏ حاج آقا مي گويد :‏ تجزيه ات خوب بود ولي مرده شور تركيبت را ببرد !
    پاسخ

    سلام استاد///نتيجتون جالب بود ///داستانتون هم جالب بود ///يا علي