• وبلاگ : ..::@@صداي سکوت@@::..
  • يادداشت : مكتوب
  • نظرات : 6 خصوصي ، 35 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام دوست عزيز . مطالب خواندني خوبي داري . من هم اعياد شعبانيه را به شما تبريك مي گويم . در حديثي خواندم كه هر گاه تقدير باشد كه شخصي در سرزميني دور دست بميرد خداوند نياز و انگيزه سفر به آن منطقه را در دلش مي اندازد و وقتي به آنجا رسيد فرشته مرگ سراغش مي آيد . داستاني هم كه نوشتي خيلي جالب و عبرت آموز است و اين كه مرگ و زندگي سايه وجود ماست و از حقيقت گريزي نيست . اصل داستان در مثنوي است :‏

    زاد مردى چاشتگاهى در رسيد * در سرا عدل سليمان در دويد

    رويش از غم زرد و هر دو لب كبود * پس سليمان گفت اى خواجه چه بود

    گفت عزراييل در من اين چنين * يك نظر انداخت پر از خشم و كين‏

    گفت هين اكنون چه مى‏خواهى بخواه * گفت فرما باد را اى جان پناه‏

    تا مرا ز ينجا به هندستان برد * بو كه بنده كان طرف شد جان برد

    نك ز درويشى گريزانند خلق * لقمه‏ى حرص و امل ز آنند خلق‏

    ترس درويشى مثال آن هراس * حرص و كوشش را تو هندستان شناس‏

    باد را فرمود تا او را شتاب برد *سوى قعر هندستان بر آب‏

    روز ديگر وقت ديوان و لقا* پس سليمان گفت عزراييل را

    كان مسلمان را بخشم از چه چنان * بنگريدى تا شد آواره ز خان‏

    گفت من از خشم كى كردم نظر * از تعجب ديدمش در رهگذر

    كه مرا فرمود حق كه امروز هان * جان او را تو به هندستان ستان‏

    از عجب گفتم گر او را صد پر است *او به هندستان شدن دور اندر است‏

    تو همه كار جهان را همچنين * كن قياس و چشم بگشا و ببين‏

    از كه بگريزيم از خود اى محال * از كه برباييم از حق اى وبال

    موفق باشي ..... بدرود ...

    پاسخ

    سلام ///ممنون از اينكه اين شعر زيبا رو گذاشتيد ممنونم اساسي