• وبلاگ : ..::@@صداي سکوت@@::..
  • يادداشت : مكتوب
  • نظرات : 6 خصوصي ، 35 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     

    سلام

    دم عزرائيل گرم خوشم مياد كه براش فرقي نمي كنه كجا باشه ...به هر حال جون رو مي گيره

    مرسي سر زدي

    سي يو

    + خانم ناظم 
    سلام:
    اعياد شعبانيه بر شما مبارك. مطلبتون رو خوندم البته قبل هم خونده بودم ولي مطلب تكون دهنده ايه.
    التماس دعا. يا حق.
    پاسخ

    سلام خانوم ناظم ///سر افراز فرموديد

    سلام

    ممنون از اينكه هميشه سر مي زنيد

    ---------------------------------------------

    مرگ را باور كن كه در چند قدمي ماست

    در سحر گاه روز اميد

    يا پايان شب تار

    پاسخ

    آخه حرفاي به اون قشنگي رو كي دلش مياد بي خيال شه ////
    سلام خوب من... من اين داستان رو شنيده بودم اما دوست داشتم از شما بشنوم... منم منبعي ازش نمي دونم و مثل شما همون نتيجه‏اش برام مهمه... همين...
    پاسخ

    اراه هميشه قرار نيست ادم حرفاي خوب رو از آدمهاي خوب بشنوه اما ظاهرآ شعر پاييني يكي از منابع هستش

    سلام

    آدمي با دمي كه بر آيد گامي به سوي مرگ بردارد

    (امام علي ع)

    ما كمتر به مرگ باور داريم ولي باچشم سر آن را ديده ايم

    تذكار جالبي بود

    ممنون از حضورتان

    پاسخ

    حديثتان را بيشتر توضيح نميدهيد؟؟؟؟؟؟؟

    سلام دوست عزيز . مطالب خواندني خوبي داري . من هم اعياد شعبانيه را به شما تبريك مي گويم . در حديثي خواندم كه هر گاه تقدير باشد كه شخصي در سرزميني دور دست بميرد خداوند نياز و انگيزه سفر به آن منطقه را در دلش مي اندازد و وقتي به آنجا رسيد فرشته مرگ سراغش مي آيد . داستاني هم كه نوشتي خيلي جالب و عبرت آموز است و اين كه مرگ و زندگي سايه وجود ماست و از حقيقت گريزي نيست . اصل داستان در مثنوي است :‏

    زاد مردى چاشتگاهى در رسيد * در سرا عدل سليمان در دويد

    رويش از غم زرد و هر دو لب كبود * پس سليمان گفت اى خواجه چه بود

    گفت عزراييل در من اين چنين * يك نظر انداخت پر از خشم و كين‏

    گفت هين اكنون چه مى‏خواهى بخواه * گفت فرما باد را اى جان پناه‏

    تا مرا ز ينجا به هندستان برد * بو كه بنده كان طرف شد جان برد

    نك ز درويشى گريزانند خلق * لقمه‏ى حرص و امل ز آنند خلق‏

    ترس درويشى مثال آن هراس * حرص و كوشش را تو هندستان شناس‏

    باد را فرمود تا او را شتاب برد *سوى قعر هندستان بر آب‏

    روز ديگر وقت ديوان و لقا* پس سليمان گفت عزراييل را

    كان مسلمان را بخشم از چه چنان * بنگريدى تا شد آواره ز خان‏

    گفت من از خشم كى كردم نظر * از تعجب ديدمش در رهگذر

    كه مرا فرمود حق كه امروز هان * جان او را تو به هندستان ستان‏

    از عجب گفتم گر او را صد پر است *او به هندستان شدن دور اندر است‏

    تو همه كار جهان را همچنين * كن قياس و چشم بگشا و ببين‏

    از كه بگريزيم از خود اى محال * از كه برباييم از حق اى وبال

    موفق باشي ..... بدرود ...

    پاسخ

    سلام ///ممنون از اينكه اين شعر زيبا رو گذاشتيد ممنونم اساسي
    ارادت داريم
    پاسخ

    من بيشتر

    سلامي به گرماي تابستان و زيبايي بهار به شما دوست عزيز.انشالله هميشه و همه جا سلامت باشيد.وبلاگ آدمكها با بحثي متفاوت آپديت شد.شاد باشيد و پاينده.درپناه حق...اي ايران ، با تمام رنج‏ها ، با تمام زجرها ، با تمام ضعف‏ها ، داد و بيدادها بازهم خاكت را مي‏بويم ، خاكت را مي‏بوسم. بزرگانت را مي‏ستايم ، سر ارادت فرو مي‏آورم ، تو را دوست دارم...اي ايران اي مرز بي‏انتها ، اي سرزمين من تو را آزاد مي‏خواهم ، تو را آباد مي‏خواهم ، تو را پاس مي‏دارم...خوبرويانت جاويدان ، عارفانت پاينده ، انديشمندانت ، اساطيرت ، افسانه‏هايت ، عشق‏هايت همه در سينه‏هاي ما زيست مي‏كنند و نمرده‏اند حتي اگر ما هزاران بار مرده و زنده گرديم...

    پاسخ

    سلا علي جان ///من قبلآ به شما سر زدم و نظرم رو هم دادم ///عالي بود ///احسنت///موفق باشيد يا علي

    سلام دوست عزيز

    زيبا و پر محتوا بود

    ممنون

    منم به روزم

    خوشحال ميشم بهم سر بزني

    موفق و پيروز باشيد

    يا حق

    پاسخ

    چششششششششم

    بسم الله الرحمن الرحيم

    سلام عليكم

    اميدوارم خوب باشي وسلامت .

    اين داستان اصلش در مثنوي مولوي مي باشد.ما بايد ابتدا اثار دانشمندان وحكيمان خودمان را بخوانيم واگاه شويم بعد به خارجي ها برسيم .

    ملتي كه از داشته هاي خود غافل شوند هويتشان را از دست خواهند داد.

    نيكلسون انگليسي عمرش را روي مثنوي مولا نا گذاشت .

    وگوته شاعر الماني هم عاشق حافظ بود.

    واما داستان :

    حكمت خداي متعال را بيان مي فرمايد كه تمام عوالم هفتگانه را به درستي وراستي اداره مي فرمايد.وقتي ما اين را بدانيم بايد تسليم بي چون وچراي ان خالق يگانه شويم .ودر بندگي ان مهربان بكوشيم .واز گناه بپرهيزيم .

    وبه فكر اخرت وابديت باشيم .كه دنيا به مثل ايستگاه تاكسي مي باشد .

    ورفتني وتمام شدني .عاقل ان است كه به فكر ابديت باشد.

    پس تا وقت است بر روي جان وروح خودمان كار كنيم .

    تا در روز درماندگي درمانده نباشيم .

    والسلام عليكم ورحمت الله وبركاته

    پاسخ

    سلام دوست عزيز///ممنون كه هميشه يا حرفاي عاليتون به من لطف ميكنيد تا شايد خدا كمك كند و من هم به راه راست منحرف شوم(تقليد از شاهد جان بندير!)اما بدون(((( مرز و محدوده جهان يعني همه دنيا ))))از هر كسي كه ميتوان بايد آموخت نه فقط از مولوي و....همان طور كه كه حتي(((از منافق)))هم اگر چيزي قابل ياد گيري باشذد بايد آموخت/..در راه علم مرز و محدوده اي نداريم ///من دوست دارم از زبان كسي بياموزم كه زبانش را درك كنم نه فقط هم زبانش باشميا علي التماس2a

    درود بر شما و بر بندگان شايسته ي خدا

    بازم عالي بود...

    بابا دست مريزاد و اين حرفا..

    خيلي مطلب خوبي بود ..

    زلزله ي 8 ريشتر تو وجود بعضيا درست ميكنه..

    دعا براي ما يادت نره..

    پاسخ

    عليکم درود شاهد جان ///لطف داري عزيز ///موفق باشيد يا علي التماس 2a

    سلام عليكم ...من بااينكه اين داستان رو شنيده بودم خواستم سريع فقط يه نگاه بهش بندازم ورد بشم ولي جالبه مثل هميشه باز يه حسي بهم دست داد ازين داستان .فكر ميكردم چيزي رو كه ميدونم ديگه اون حس شنيدن اوليه اش رو نداره ولي اصلا اينطور نشد .

    در مورد منبع تاريخيش هم را وجود نداره .اينها از قرآن گرفته شده و قرآن هم منبع بزرگيه .

    هميشه موفق باشيد .يازهرا

    پاسخ

    عليکم سلام...خوب خدا رو شکر که به خدا سرايي و مرگ خواني ها عادت نکرده ايد چون هنوز مشتاق خداييد نه .....يا علي التماس2a

    سلام

    مطلب عميقي بود. مخصوصا آخرش. اين كه گفتيد روي عيب هاي اختماليش چشم ها رو ببنديم تا از نتيجه ش غافل نباشيم. حكايت اون استاد رو كه شنيديد به دانشجوهاش گفت ( با اشاره ي دستش) اون جا رو نگاه كنيد! و به جايي دور اشاره كرد. اما دانشجوها گفتن ما كه چيزي نمي بينم!‏همه زل زده بودن به نوك انگشت اشاره استاد.

    فكر كنم من هم اين جوريم. چشمام رو كه مي چرخونم مي بينم دور تا دورم پره از نشونه. دستام رو بهم مي مالم گرم ميشه و انرژيش براي هميشه از حيطه ي كار خارج ميشه!‏اين اغاز مرگه!‏اما من باز دارم به نوك انگشت خلقت نگاه ميكنم!

    مرگ به همين سادگيه! اما كمي پيچيده تر!

    مويد باشيد

    التماس دعا

    پاسخ

    عليک سلام دوست عزيز ///قلم بازيتان را عشق است ///داستانتون بسي خوش تيپ بودا ///اره اين چنين ميگذرد روز و روزگار من ///در خواب ياعلي ///التماس 2a

    بسم رب التوابين

    سلام عليكم

    مرگ ... دارم فكر مي كنم...... فراست حسيني بخوام بگمراجع بهش فكر م يكنم ولي اين كه چقدر باورش كنم ...!!!!يعني ... نمي دونم... ولي فكر نمي كنم در عمق جانم باشه ..اگر باشه پس اينهمه گناه چيه ؟ اگه باشه پس اينهمه ادعا چيه ؟ اگه باشه اينهمه ريا چيه ؟ اگه باشه ..چرا الان من... بگذريم... ادمي كه از مرگ مي ترسه از خودش مي ترسه... فكر كنم من هم از خود واقعي ام كه ناشي از اعمالم باشه مي ترسم... شايد هم ! همه اينهايي كه نوشتم فقط شعار بود..چرا در عمق جانم اثر نكرد..براي دستگاهر وحم دعا كنيد.دارد از كار مي افتد..جراح خوب سراغ داريد..جان مولا بگيد بياد كمك!

    زيبا و پر معني بود كه قلم ادم رو به هيجان مياره كه بحرفه و سر شما رو درد بياره ..پاينده باشيد و با ايمان

    پاسخ

    عليک سلام دوست خوش خط خودم ///قلم بازيتو عشقه///والا محتاجم به دعا ///جراح سراغ دارم اما خصوصي يعني 6-7 ميليارد تو دنيا هست اما فقط خصوصي کار ميکنن . هر کدومون يک جراحيم که امثال من هرگز نخواستيم از مهارتش کمک بخوايم و جز همون يک جراح کسي ديگه اي نمي تونه کمکمون کنه فقط .........ياعلي ///التماس 2a

    چه خوبه باور كنيم مرگ در يك قدمي ماست

    مرگ براي همسايه نيست براي من و توست

    براي دانستن نادانسته ها ...

    پاسخ

    اره واقعا خوب ميشيد اگرررررررررررررررررررر................
     <      1   2   3      >