سلام دوست عزيز . مطالب خواندني خوبي داري . من هم اعياد شعبانيه را به شما تبريك مي گويم . در حديثي خواندم كه هر گاه تقدير باشد كه شخصي در سرزميني دور دست بميرد خداوند نياز و انگيزه سفر به آن منطقه را در دلش مي اندازد و وقتي به آنجا رسيد فرشته مرگ سراغش مي آيد . داستاني هم كه نوشتي خيلي جالب و عبرت آموز است و اين كه مرگ و زندگي سايه وجود ماست و از حقيقت گريزي نيست . اصل داستان در مثنوي است :
زاد مردى چاشتگاهى در رسيد * در سرا عدل سليمان در دويد
رويش از غم زرد و هر دو لب كبود * پس سليمان گفت اى خواجه چه بود
گفت عزراييل در من اين چنين * يك نظر انداخت پر از خشم و كين
گفت هين اكنون چه مىخواهى بخواه * گفت فرما باد را اى جان پناه
تا مرا ز ينجا به هندستان برد * بو كه بنده كان طرف شد جان برد
نك ز درويشى گريزانند خلق * لقمهى حرص و امل ز آنند خلق
ترس درويشى مثال آن هراس * حرص و كوشش را تو هندستان شناس
باد را فرمود تا او را شتاب برد *سوى قعر هندستان بر آب
روز ديگر وقت ديوان و لقا* پس سليمان گفت عزراييل را
كان مسلمان را بخشم از چه چنان * بنگريدى تا شد آواره ز خان
گفت من از خشم كى كردم نظر * از تعجب ديدمش در رهگذر
كه مرا فرمود حق كه امروز هان * جان او را تو به هندستان ستان
از عجب گفتم گر او را صد پر است *او به هندستان شدن دور اندر است
تو همه كار جهان را همچنين * كن قياس و چشم بگشا و ببين
از كه بگريزيم از خود اى محال * از كه برباييم از حق اى وبال
موفق باشي ..... بدرود ...